قصه شهر سنگستان

ساخت وبلاگ

دیگه خودمم نمیتونم ببینمشون . ولی هنوز میدونم که میشه. درسته نمی بینم ولی دست بر نمیدارم. 

قصه شهر سنگستان...
ما را در سایت قصه شهر سنگستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : wrinkledwishes بازدید : 77 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 9:00

آغاز انهدام چنین است
اینگونه بود
آغاز انقراض سلسۀ مردان
تنها بر سنگ گور من بنویسید
یک جنگنجو که نجنگید
اما شکست خورد

قصه شهر سنگستان...
ما را در سایت قصه شهر سنگستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : wrinkledwishes بازدید : 75 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 9:00

عزیزِ دل، تو را با خویشتن یکدل نمی بینم
به جز خونِ دل از این عشقِ بی حاصل، نمی بینم
هزاران جهد کردم تا به راهت آورم، لیکن
چه حاصل؟ چون تو را در همرهی مایل نمی بینم

تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم؟!
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی که من از موج هر تبسم تو
به سان قایق سرگشته روی گردابم

قصه شهر سنگستان...
ما را در سایت قصه شهر سنگستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : wrinkledwishes بازدید : 71 تاريخ : چهارشنبه 8 اسفند 1397 ساعت: 0:36

وای، باران؛
باران؛
شیشه پنجره را باران شست .
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .
می پرد مرغ نگاهم تا دور،
وای، باران،
باران،
پر مرغان نگاهم را شست .

قصه شهر سنگستان...
ما را در سایت قصه شهر سنگستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : wrinkledwishes بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 8 اسفند 1397 ساعت: 0:36

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

قصه شهر سنگستان...
ما را در سایت قصه شهر سنگستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : wrinkledwishes بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 8 اسفند 1397 ساعت: 0:36

آغاز انهدام چنین است
اینگونه بود
آغاز انقراض سلسۀ مردان
تنها بر سنگ گور من بنویسید
یک جنگنجو که نجنگید
اما شکست خورد

قصه شهر سنگستان...
ما را در سایت قصه شهر سنگستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : wrinkledwishes بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 8 اسفند 1397 ساعت: 0:36

آدم‌ها
وقتی می‌آیند
موسیقی‌شان را هم با خودشان می‌آورند …
ولی وقتی می‌روند
با خود نمی‌برند‌‌ !

آدم‌ها
می‌آیند
و می‌روند
ولی در دلتنگی‌هایمان‌‌
شعرهایمان‌‌
رویاهای خیس شبانه‌‌مان می‌مانند‌‌‌ !

جا نگذارید ! 
هر چه را که روزی می‌آورید را
با خودتان ببرید‌ !
وقتی که می‌روید
دیگر
به خواب و خاطره‌‌‌ی آدم برنگردید.

قصه شهر سنگستان...
ما را در سایت قصه شهر سنگستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : wrinkledwishes بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 8 اسفند 1397 ساعت: 0:36

مرغ بر بالا و زیر آن سایه‌اشمی‌دود بر خاک پران مرغ‌وشابلهی صیاد آن سایه شودمی‌دود چندانک بی‌مایه شودبی‌خبر کان عکس آن مرغ هواستبی‌خبر که اصل آن سایه کجاستتیر اندازد به سوی سایه اوترکشش خالی شود از جست قصه شهر سنگستان...ادامه مطلب
ما را در سایت قصه شهر سنگستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : wrinkledwishes بازدید : 87 تاريخ : چهارشنبه 8 اسفند 1397 ساعت: 0:36

دو تا کفتر نشسته اند روی شاخه ی سدر کهنسالی که روییده غریب از همگِنان در دامنِ کوه قوی پیکر دو دلجو مهربان با هم  دو غمگین قصه گوی غصه های هر دوان با هم خوشا دیگر خوشا عهدِ دو جانِ همزبان با هم دو تنه قصه شهر سنگستان...ادامه مطلب
ما را در سایت قصه شهر سنگستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : wrinkledwishes بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 8 اسفند 1397 ساعت: 0:36

بشنو از نی چون شکایت می کند     از جدایی ها حکایت می کند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق    تا بگویم شرح درد اشتیاق می نویسم و از بهر اینکه یادم نرود ، خدا را چه دیدی شاید روزی برسد آدم مهم و بزرگی باشم و قصه شهر سنگستان...ادامه مطلب
ما را در سایت قصه شهر سنگستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : wrinkledwishes بازدید : 76 تاريخ : شنبه 1 دی 1397 ساعت: 17:59